هرکس به گونه ای در هر فرصتی پای تیغ سانسور را وسط می کشد و قیچی می زند وسط کلمه ها و جمله ها و حرف های ربط و بی ربط ... آنوقت است که در میان خود سانسوری مزمنی که یقه هایمان را گرفته و بی خیال این خس خس گلویمان نمی شود، جیب هایمان می شوند دلبسته و وابسته قلم بدبختی که جوهرش تمامی ندارد انگار و روزنامه هایمان می شوند خودفروخته هایی که بقای خود را نیازمند جیب سیاستمدارانی می بینند که در تک تک ذهن هایمان ریشه دوانده اند  و ما در زیر سقف های آویزان در آسمان می نشینیم روبروی جعبه جادویی و از فرط حماقت فریاد می کشیم برای آنانی که ذهن هایمان را با حجویات خود پر می کنند و روزبه روز خود سانسور تر می شویم و برای آنکه کم نیاریم پسوندو پیشوند روشنفکر را به گردنمان آویزان می کنیم و روزمرگی را می گذرانیم ... .