حاجی به شوق کدام کعبه قربانی کردی؟
آهو نمیشوی به این جست و خیز گوسفند، آیین چراغ خاموشی نیست، قربانی خوف
مرگ ندارد، مقدر است. بیهوده پروار شدی، کمتر چریده بودی بیشتر میماندی،
چه پاکیزه است کفنت، این پوستین سفید حنابسته، قربانی، عید قربان مبارک.
دلم سخت گرفته، دریغ از یک گوش مطمئن، به تو اعتماد میکنم همصحبت. چون
مجلس، مجلسِ قربانیست و پایان سخن وقت ذبح تو، چه شبیهه چشمهای تو به
چشمهای دخترم، مهرالنساء، ذبح تو سخته برای من. اما چه کنم وقتی یک قصاب
مسلمان آدابدان نیست. در تبعید به دنیا آمدهام، تبعیدی هم از دنیا
میروم، پدرم به جرم اختلاس تبعید بود با اهل بیت به کاشان، کاش مادر
نمیزادم. عهد این شاه به وساطت مهر علیا به خدمت خوانده شد. کارش بالا
گرفت، شد صدر اعظم، شبابِ حاجی بود که به جرم دستیاری در قتل امیرکبیر،
مغضوب قبلهی عالم شد. بندهی مرتد خدا و ملعون مردم، هم از صدارت عزل شد،
هم تبعید. به عمرم حتی از آدمهای خانه عبارت "خدا پدرت را بیامرزد"
نشنیدم. یک همچو رذلی بود بابای گور به گورافتادهی حاجی. تاوان معصیت پدر
را پسر داد. غشی شدم، حاجی دید یا باید رعیت باشد بندهی خدا، دعاگوی
قبلهی عالم، جانِ خَرَکی بکند برای یک لقمهی نان بخور و نمیر، و یا نوکر
قبلهی عالم باشد و آقای رعیت. صرفه در نوکری قبلهی عالم بود. گربه هم
باشی گربهی دربار. حاجی بر و رویی نداشت، کوره سوادی لازم بود آموختیم،
جلب نظر کردیم شدیم بابِ میل. نوکر مآب، شاه پسند، از کتاب داری تا...
رختخواب داری، تا جنرال قنسول شدیم به هندوستان. در هندوستان اینقدر خواب
آشفته دیدم از قتل عام مردم هند به دست نادر، که شکمم آب آورد، سرم دوار
گرفت، خون قی میکردم دائم، هر شب خواب وحشت بود، طبق طبق سرهای بریده،
قدح قدح چشمهای تازه از حدقه درآمده، تپان مثل ماهی، لیز.
مرده
زنده آمدیم دارالخلافه تهران، که صحبت سفر ینگه دنیا شد. کی کمعقلتر از
حاجی. شاه، وزیر، یاران، اصحاب سلطنت، ما را فرستادند به یک سفر پرزحمت بی
مداخل. دریغ از یک دلار که حاجی دشت کرده باشد. فکر و ذکرمان شد کسب آبرو،
چه آبرویی، مملکت رو تعطیل کنید، دارالایتام دایر کنید درستتره. مردم نان
شب ندارند، شراب از فرانسه میآید، قحطی است، دوا نیست، مرض بیداد میکند،
نفوس حق النَفَس میدهند، باران رحمت از دولتی سر قبلهی عالم است، و سیل
و زلزله از معصیت مردم. میرغضب بیشتر داریم تا سلمانی. سر بریدن از ختنه
سهلتر. ریخت مردم از آدمیزاد برگشته، سالک بر پیشانی همه مهر نکبت زده،
چشمها خمار از تراخم است، چهرهها تکیده از تریاک. اون چهار تا آب انبار
عهد شاه عباسم، آبش کرم گذاشته، ملیجک در گلدان نقره میشاشد، چه انتظاری
از این دودمان. با آن سرسلسلهی... اخته. خلق خدا به چه روزی افتادند از
تدبیر ما، دلال، فاحشه، لوطی، لَلِه، قاپ باز، کف زن، رمال، معرکه گیر،
گدایی که خود شغلی است، (در نسخهی نمایش داده حذف شد: مملکت عنقریب قطعه
قطعه میشود.) من نه کاردانی داشتم برای خدمت، نه عرضهی خیانت. من حاج
حسینقلی، بندهی درگاه، آدم ساده باده، قانع به نوکری، امیدوار به الطاف
همایونی، حاجی رو ضایع کردند الحق، از این دست شدیم: سخت، دودل، بزدل،
مردد، مریض، مفسد، رسوا، دو رو، دغل، متملق، حاجی به شوق کدام کعبه قربان
کردی؟
پ.ن: مونولوگ خیلی خوبی است. از فیلم حاجی واشنگتن، ساختهی علی حاتمی. داشتم میگشتم که برسم به همان جملهی مشهور «آهو نمی شوی به این جست و خیز، گوسفند» که دیدم چند سال پیش، پویانِ وبلاگ راز، کاملش را نوشته. گفتم شریک لذتم شوید.
پ.ن: گودر